ایران این هفته سومین سالگرد درگذشت مهسا امینی، جوان کُرد ایرانی را گرامی خواهد داشت که به دلیل «بدحجابی»، توسط گشت ارشاد در تهران، با خشونت بازداشت شد. مرگ او در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱، به نقطه عطفی تبدیل شد: میلیونها نفر با شعار «زن، زندگی، آزادی» به خیابانها آمدند، زنان روسریهایشان را جلوی دوربینها برداشتند، جنبش اعتراضی توجه همه جهانیان را بخود جلب کرد و به نظر میرسید که فصل تازهای در حقوق زنان ایرانی را نوید دهد.
اما اکنون، در شهریور ۱۴۰۴، تصویر کاملاً متفاوت است. خشم جمعی مردم فروکش کرده، خیابانها آرام هستند و نظام حاکم، دقیقاً با همان شیوه قبلی خود، سرکوبی را ادامه میدهد. مهسا امینی به نمادی تبدیل شده، اما ایران پس از مرگ او، بسیار شبیه به ایران پیش از آن به نظر میرسد.
از شهریور ۱۴۰۱ تاکنون، موارد بیشتری که شرایط مرگ امینی را یادآور میشوند ثبت شده است. در تیر ۱۴۰۳، آرزو بدری، مادر دو فرزند، زمانی که نیروهای امنیتی سعی کردند خودروی او را به دلیل قرارگیری در فهرست توقیف بخاطر نقض قوانین حجاب متوقف کنند، مورد اصابت گلوله قرار گرفت. بدری به شدت مجروح شد، خانوادهاش از کنار تختش در بیمارستان رانده شدند و بآنها فشار آورده شد تا روایت مقامات را بپذیرند.
در ماه گذشته، دیوان عالی کشور، حکم اعدام شریفه محمدی، یک فعال سیاسی را که تحت فشار جسمی و روحی شدید بازجویی شده بود، تأیید کرد. به گفته سازمان حقوق بشر ههنگاو، شواهد موجود، حاکی از اعترافات به دست آمده تحت اجبار است و این روشی است که دیگر به بخش جداییناپذیری از مکانیسم مجازات جمهوری اسلامی تبدیل شده است.
در ایران جمهوری اسلامی، حتی رقص ساده و معصومانه، میتواند تهدیدی علیه دولت محسوب شود. هفته گذشته، ویدیویی از شهر شیراز انتشار پیدا کرد که در آن، دختر جوانی بروی صحنه رفت و همراه کودکان کوچک، بدون حجاب رقصید. نماینده استان فارس در مجلس، با عجله خواستار محاکمه این دختر شد. دادستان استان وعده داد که این موضوع «به طور قاطع» رسیدگی خواهد شد. این مورد نشان میدهد که چقدر این مسئله همچنان بصورت یک مساله بحرانی باقی مانده و چگونه مکانیسمهای اجرایی ایران، علیه ظاهر شدن بدون حجاب، طوری عمل میکنند که گویی یک تهدید واقعی، علیه ثبات و امنیت کشور است.
رفتار نظام در مورد مسئله حجاب در این دوره، ظاهراً انعطاف پذیر بنظر میرسد، اما در اصل، همچنان سرسخت باقی مانده است. در پسزمینه اختلافات داخلی در ایران، بین اصلاحطلبان که خواهان نرمتر شدن اجرا برای کاهش اصطکاک با مردم هستند و محافظهکاران که پافشاری میکنند تا قانون حجاب را سنگ بنای هویت نظام بدانند، اصطکاکات شدیدی وجود دارد. این درگیری در ماه گذشته پیش آمد و این امر هنگامی برملا شد که استاندار مازندران، مهدی یونسی رستمی، در یک گفته جنجال برانگیز گفت: «تا وقتی مردم گرسنهاند، به عفاف و حجاب اعتقادی ندارم». رستمی مجبور شد سریعاً عقبنشینی کند و اعلام کند که حجاب و عفاف برای او اصل است. این واقعه، محدودیتهای تصمیمگیری نظام را نشان داد: حتی اگر جایی برای یک انعطاف تاکتیکی در اجرای حجاب در خیابانها وجود داشته باشد، استراتژی اصولی نظام، دستنخورده باقی میماند. اعمال رعایت حجاب، ابزار کنترل مرکزی دولت است.
تفاوت بزرگ بین مرگ امینی و موارد مشابه آن، نه در شدت سرکوبی، بلکه در شدت واکنش است. در ۱۴۰۱، شوک و خشم مردم باعث شد که شهروندان موانع ترس را بکناری بگذارند و به خیابانها بیایند. امروز، همان موارد، تقریباً در سکوت کامل میگذرد. آنچه قبلاً اعتراض سراسری در کشور برمیانگیخت، به یک خبر ساده که در شبکههای اجتماعی میچرخد و ناپدید میشود تبدیل شده است.
توضیح این امر ساده است: نظام توانسته درس اجباری خود را به مردم منتقل کند. صدها کشته، هزاران بازداشتی، محاکمات بیسروصدا و مجازاتهای سنگین، اینها همه پیامهای روشنی هستند. اعتراض با آهن پاسخ داده خواهد شد. جمعیت خسته و هراسان از پرداخت دوباره این بها میترسد. از بسیاری از جهات، شاید این بزرگترین موفقیت مکانیسم سرکوبی جمهوری اسلامی باشد: نه جلوگیری از تخلفات، بلکه جلوگیری از واکنش و اعتراضات مردم.
با وجود این، تاریخ به ما میآموزد که سکوت در ایران تا ابد ادامه نخواهد یافت. هر چند سال یک بار مردم ایران لحظهای مییابند که در آن ترس میشکند و این زمانی است که یک آسیب کوچک به جرقه بزرگی تبدیل میشود. وقتی آن لحظه فرا رسد، مهسا امینی خاطره آرامی نخواهد بود، بلکه بازتابی از صدایی که دوباره برخواهد خاست.