در کنار جاده‌ای کوهستانی در شمال ایران، با بوی خاک نم‌دار در هوا، کامیون‌ها در حال عبورند. مرد لاغر اندامی با ژاکتی نازک و موهایی به‌هم‌ریخته، در حال هل دادن یک چرخ دستی کوچک است و به راه خود ادامه می‌دهد. خودروها در نزدیکی او توقف می‌کنند. یک کسی بطری آبی به او می‌دهد، کس دیگری کیسه‌ای از خرما تحویلش می‌دهد و زوجی هم از او میخواهد که برای سلفی گرفتن، کنار آنها بایستد. شهرام گودرزی، یک هنرمند مجسمه‌ساز ایرانی که زندگی‌اش را به یک اثر هنری تبدیل کرده، هر روز از شهر کلاردشت به سمت پاسارگاد، محل دفن کوروش بزرگ، حرکت می‌کند. او در ۲۶ اوت سال ۲۰۲۵ راهی سفر شد و در این سفر، قصد دارد که حدود ۹۰۰ کیلومتر راه را طی کند تا در ۷ آبان «روز کوروش»، در یک تعطیلی غیررسمی که به ورود مسالمت‌آمیز کوروش به بابل مربوط است و هر ساله در حدود ۲۹ اکتبر جشن گرفته می‌شود، به آنجا برسد.

شهرام گودرزی در سال ۱۹۷۶ متولد شد. او در دانشگاه آزاد تهران نقاشی خواند، سپس تصمیم گرفت از مرکز شهر دور شود و به نواحی دور از شهر پناه ببرد. او به روستای تویدره در نزدیکی کلاردشت رفت تا در آرامش کار کند. از سال ۲۰۱۶، او در حال ساخت پروژه‌ بزرگ زندگی‌اش است. این پروژه، شامل یک مجسمه عظیم از کوروش، به ارتفاع حدود شش متر و وزن بیش از دوازده تن است، ترکیبی که بنیان‌گذار امپراتوری هخامنشی را، به عنوان یک شخصیت سوار بر اسب، با نمادهای تاریخی پر از معنا، به نمایش می‌گذارد. فضای باز اطراف کارگاه او، تبدیل به یک مکان زیارتگاه ساده شده است، از خانواده‌ها و دانش‌آموزان گرفته تا افراد کنجکاو، همه می‌آیند تا ببینند که چگونه یک شخصیت نامدار از گذشته پرافتخار ایران، لایه به لایه در درون بتن و فولاد شکل می‌گیرد.

در اواخر سال ۲۰۲۳، با نزدیک شدن به روز حساس “روز کوروش”، از سوی رژیم به گودرزی گفته شد که کارگاهش باید به روی عموم بسته شود. بعدها کار او را محدود کردند و سپس بطور کامل متوقف گردید؛ شایعاتی در مورد دستگیری او منتشر شد که تکذیب شد، اما درب کارگاه او بسته شد و کار گودرزی متوقف گردید. گودرزی، به جای اینکه منتظر بماند تا بقول معروف، آبها از آسیاب بیافتد، او مسیر خود را تغییر داد و با راه و روشی که در پیش گرفت، آنرا به یک اثر هنری تبدیل کرد. اگر مجسمه تلاشی برای شکل دادن به ماده بود، این پیاده‌روی او، تلاشی بود برای شکل دادن به زمان.

او در طول مسیر، گاهی یک نسخه چوبی از «استوانه کوروش» را، بهمراه یک استوانه سفالی ایرانی از قرن ششم پیش از میلاد که بر روی آن یک کتیبه‌ بزبان اکدی بود، با خود حمل می‌کرد. این استوانه، فتح بابل توسط کوروش و سیاست او در بازسازی معابد و اجازه بازگشت مردم آواره را توصیف می‌کرد. در فرهنگ مدرن ایرانی، این استوانه، به معنای اولین حکم رسمی قانون حقوق بشر اعطا شده بمردم است، حتی اگر تاریخ‌نگاران بر سر اینکه چقدر این تفسیر «مدرن» است اختلاف داشته باشند. این نسخه به گودرزی کمک می‌کرد تا پیامی را که میخواست، بتواند بیان کند: نه شعارهای حزبی، بلکه نداء به لایه‌ای از هویت مردم که بالاتر از سیاست‌های امروزی قرار دارد.

سفر او با سرعت ثابتی پیش میرفت. مسیرش، او را از هوای مرطوب سواحل دریای خزر، بسمت فلات خشک‌تر ایران می‌برد. ویدئوهای کوتاهی از او در شبکه‌های اجتماعی منتشر میشد: یک پمپ بنزین که به او کمک می‌کند؛ راننده کامیونی که برای یک دست دادن سریع باو توقف می‌کند؛ کودکانی که در حال عبور از کنار او، پرچم ایران را تکان می‌دهند؛ یک فروشنده که نان را روی چرخ دستی او می‌گذارد و می‌گوید سفر بخیر. چنین صحنه‌هایی بسیار متنوع و فراوان بودند، اما در نهایت، به یک داستان واحد تبدیل می‌شوند: در جاده‌های ایران، گرسنگی بصورت نمادی وجود دارد که مردم می‌توانند در حول آن، به اتحاد دست یابند.

منظور از این سفر سرسختانه چیست؟ در هیچ بیانیه حزبی‌ای توضیح داده نمی‌شود و این امر، به تفسیر گذاشته شده است. برای تماشاگران حامی رژیم، این پیاده‌روی ممکن است به عنوان تمرینی برای وحدت ملی به نظر برسد: این امر، موید این است که بدور از تنش‌ها، غرور ملی را در حول کورش، به عنوان یک نماد ملی بسیج می‌کند. این نمادی است که تنش‌ها را آرام می‌کند، بدون آنکه اقتدار جمهوری اسلامی را بچالش بکشد. برای ایرانیان مخالف، تمامی این حرکات، به‌عنوان یک نقد آرام به نظر می‌رسد: این بازگشتی است به میراث پیش از اسلام و بعنوان یک درخواست فرهنگی، برای بازپس‌گیری فضایی که دولت سعی کرده بود در اطراف «روز کوروش» تصاحب کند و به هویتی اشاره دارد که قدیمی‌تر و آزادتر از ایدئولوژی جمهوری اسلامی است. برای بسیاری دیگر، جنبه‌های سیاسی این مورد، از پیش در نظر گرفته نشده‌اند: این یک هنر اجرایی است، هنرمندی که سال‌ها کار متوقف‌شده‌اش در استودیو را، به حرکتی مردمی تبدیل میکند، استودیوی خود را در عرض صدها کیلومتر گسترش می‌دهد و عمل پیاده‌روی را به ماده خام هنر خود تبدیل می‌کند.

این واقعه را میتوان وحدت ملی نامید و یا اعتراض نرم و شاید فقط هنر. گودرزی همچنان با تنها زبانی که اجازه دارد صحبت کند حرکت می‌کند: با قدم‌هایش. او شک و تردید را به مسافت و مهربانی‌های کنار جاده را به حرکت تبدیل می‌کند، تا زمانی که تمام نظرات مخالف او، مانند غبار از بین بروند. نظرات هنوز ممکن است که متفاوت باشند، اما یک حقیقت باقی خواهد ماند: او مسیر خود را انتخاب کرد و آن را تا آخر ادامه داد، تا بدانجا که این مسیر، خود به شاهکارش تبدیل شد.